اگه شده بمیرم هم میرسم؟نه نه!میخوام زنده بمونم و بهشون برسم👑😇
عا واقعا داشتم ب این فکر میکردم که چی بنویسم و تصمیم ک گرفتم همینجوری بنویسم! (تصمیم بزرگی بود نه؟😂)
یه وقتایی هست که وقتی پای تحقیق هام میشینم هی ب خودم و برگه هام و یادداشت هام نگاه میکنم و میگم یعنی میشه؟!ترس تماما غالب میشه بهم که اگه نشه چی میشه...؟!
یکم زیاد نوشتم.اشکالی نداره اگه واقعا حالشو ندارین بخونین..ولی خب،اینو بدونین اگه ی سری تصمیم های جذابی گرفتین (هررر چی هسست!) که شاید مخالف زیاد داره، یا خودتونین و تصمیمتون بقیه پستو بخونین..!
در اداگه پاراگراف اول:
اما با افتخار یکسال گذشته رو به خاطر میارم که حسابی از لحاظ احساسی تحصیل کردم و تصمیم گرفتم این تحصیلو تا اخرین روز عمرم انجام بدم.
به خودم میگم تو یه نفری نمیتونی سیستمِ موجودِ حاکم رو عوض کنی،اما میتونی دانش ایجاد و توانایی ساختن یه سیستم جدید رو به دست بیاری.
بعد دوباره شروع میکنم.به کار روی ایده هام.به کار روی این همه منبعی که دارم برای یاد گیری.واقعا یکم سخته بیشتر روزا ۵ونیم صبح بیدار شم.اما خب فقط اینجوری میتونم به همه کار ها برسم!شاید مجبورم کم تر از ۷ یا ۶ ساعت تو طول شبانه روز بخوابم،اما این مانع نمیشه که بگم (-خوابم میاددد!!!فقط یکم دیگه).
البته وقتایی انرژیم ته میکشه.خسته میشم حتی فیزیکی!خودمو روی مبل میندازم و سرمو با نگاه کردن به در و دیوارای خونه گرم میکنم.ولی بعد از چند روز استراحت میگم دوباره وقتشه.بزن بریم یاد بگیریم.
واقعا نمیدونم چیزی که میخوام تماما، شدنیه یا نه...اما یه روزی یه بزرگی گفت:بزرگترین ریسک اینه که ریسک نکنی.به خاطر همین همه تلاشم رو باید انجام بدم که سال آینده تصمیم نهاییم رو قطعی کنم و ترک تحصیل کنم.باید به قول هایی که به هم هدف هام دادم پایبند باشم.
خانم های وکیل و حسابدار آینده که حسابی روی من حساب باز کردن.و خب مسئولم الان!درقبال قولی که بهشون دادم.
شاید تابستون کشمکش های زیادی داشته باشم.چون پدر میگه دیگه باید تابستون واسه کنکور بخونی.اما خبر نداره دخترش که حسااابی ام روش حساب باز کرده که حداااقل دانشگاه صنعتی اصفهان(دومین دانشگاه تراز اول مهندسی تو ایران) قبول شه،چه نقشه هایی تو سرشه.
تصمیم ندارم بگم بهشون.چون یه حرف توی مغزم تکرار میشه:
داری هدفاتو برای بقیه تعریف میکنی؟تبریک میگم تو یه احمقی!
نمیخوام حماقت کنم.حداقل الان نه.میخوام نتایجم حرف بزنن.برام مهم نیست که چه قدر شکست و موفقیت توی این راه به دست میاد.
میدونم که قراره حرف زیاد بشنوم. نیش و کنایه ها از الان اماده ان.اما اونا نمیفهمن!
که من مسیریو پیدا کردم که بهش میگم مالِ مَن.
و هدفیو دارم،که هیچکس..مطلقا هیچکس توی دنیا اونو نداره. روزی رویا بود.اما الان به چند بخش تقسیم شده.ممکنه فقط بدونم امسال قراره چیکار کنم و تکلیفم هنوز برای ۱۴۰۱معلوم نباشه که دقیقا باید چی بشه.اما فعلا برنامه و فوکس من روی یک سالست. قرار نیست همه چیز از الان تا اخر مشخص باشه.شاید ده تا قدم بعدیو نتونم پیش بینی کنم اما میدونم قدم فردا صبح چیه.و خب این یه مزیته.نه؟
میدونم که روزی خودشون ازم تشکر میکنن که راه خیلی هارو رو ادامه ندادم.اون روز کیه؟یک سال دیگه؟دوسال دیگه؟شاید ۵سال دیگه!
اما میدونم که تک تک این ادما جزو انگیزه هام برای حرکتن.باید ببینن و خووووب تماشا کنن که چیکار میکنم.
اونا هر روزشونو تکرار میکنن..اما من خسته شدم از اینکه بیشتر از ۲۰..۳۰تا منبع بزرگ و معتبر هست که هر هفته و هر ماه باید گزارش هاشونو،پیش بینی هاشونو و کوفت و زهرمار رو ازشون گرفت.بعد مطالعه کرد تا رفتار و سیاست های پولی و مالی غول های جهانو بررسی کرد که قراره برای یه ماه آینده به کدوم سمتِ فااااکی ای بریم؟(این واقعا نهایت بی ادبی بود.ساری!)
واقعا چشمام بعدش میسوزن!من دیگه واقعا نمیخوام هیچکدومو بخونم.به خاطر همین تصمیم گرفتم یه کاری بکنم.
به جای خودنشون...باید مشخص کنم که چی بنویسن!این بهترین گزینست.