درباره مدیر کافه ارتباط با مدیر دنج ترین میز کافه Follow BTANIS CAFE مشتری‌های VIP
BTANIS CAFÉ
BTANIS CAFÉ
somewhere between the consciousness and the unconsciousness
Barana
Barana
  • پست شده در - جمعه, ۱۸ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۳۰ ق.ظ
  • ۹۶ : views
  • ۲ : Comments

حوالی 20

این روزا جمله " وای بــاوررم نمیشه!!!" عجیب تکه کلامم شده.البته چند تا فحش ناجور هم این وسط ها هست که فعلا گفتنش جایز نیست.

واقعا فکر نمیکردم هیچوقت وقتی 20 سالم بشه " این" باشم.این دوروی یک سکه است هم بهش افتخار میکنم و راضی ام

و در مقابل انتظارات دیگه ای داشتم.بگذریم!همین چند روز پیش همه ویژگی های بدی رو که درباره خودم دوست نداشتم نوشتم روی کاغذ و آتیششون زدم.

خیلی گریه کردم.چون متوجه شدم با همه مهربون بودم و ظالم ترین نسبت به خودم...

همه وقتایی که از موهام متنفر بودم و تو بچگی دائم از بابت فر بودنشون خجالت میکشیدم..یادمه زیاد موهام گره میخورد و من هر بار محکم تر از قبل شونه شون میکردم و از درد کشیده شدن موهام به گریه می افتادم

از اینکه همه بهم میگفتن تو باید پسر میبودی و من تو بدترین روزا،وسط بحران بلوغم از جسمم و جنسیتم متنفر شده بودم

وقتی که میترسیدم تنبیه بشم و منفور ترین ادم زندگیم از جسم من برای خودش استفاده کرد و ماحصلش منم و ترس الانم از لمس شدن توسط هر آدمی

تک تک لحظه ها به این فکر کردم که ممکنه کسی ناراحت بشه؟هربار، هر حرفی رو شنیدم و هیچوقت دفاع نکردم.هربار غرورم له شد و نتونستم چیزی بگم.چون نمیتونستم..چون یاد گرفته بودم سکوت کنم

از هدفام دفاع نکردم،تو دهن آدمایی که بهم میگفتن دیوونه شدی نزدم که جرات نکنن بازم حرف مفت بزنن

خودمو زیادی محکم و بی احساس نشون میدادم و آدما تصور میکردن من قرار نیست هیچوقت ناراحت بشم،من بهم برنمی خوره

و یادم رفت...

خودمو فراموش کردم.خودمو گم کردم.

و تصمیم گرفتم یکم خودم رو ببینم،بیشتر به دختر درد کشیده وجودم اهمیت بدم

حداقل کمی قبل از اهمیت دادنم به دیگران و احساساتشون

این مهم ترین اتفاقی بود که قبل از تولدم رقم خورد

 و من تونستم با بزرگی عدد20 کنار بیام

چون احساس میکنم علاقه واقعی ای که به خودم پیدا کردم،شامل همه کمبود هامه

این عشقی که وسط این همه رنج و مشکل دارم نسبت به خودم احساس میکنم عمیقا من رو از درون قدرتمند کرده:)

با اون داوودی های سفید،توی کافه مورد علاقه ام،تنها،تولدمو جشن گرفتم و یکی از قشنگ ترین تولد های عمرم بود.

یه پست دیگه مینویسم و از اتفاقات اخیر میگم.. مثل اینکه از یه پسر کوچیک تر از خودم در حد چی خوشم اومده

و کلی تجربه جدید درباره هندل کردن روابط و دوستی هام