درباره مدیر کافه ارتباط با مدیر دنج ترین میز کافه Follow BTANIS CAFE مشتری‌های VIP
BTANIS CAFÉ
BTANIS CAFÉ
somewhere between the consciousness and the unconsciousness
Barana
Barana
  • پست شده در - دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۲، ۰۶:۳۰ ب.ظ
  • ۱۹۲ : views
  • ۲ : Comments

Make it better

(بیاین فکر کنیم اینجا حیاط خلوت پشت کافه است... بارانا اینجا میشینه، و موقع گرگ و میش حرفاشو مینویسه)

زندگی واقعا عجیبه.مخصوصا اونجاهایی که تو تصمیم میگیری بشینی اما اون به حرکتش ادامه میده..

دیروز یه همکارو ملاقات کردم.واقعا استرس داشتم قبلش.اون خیلی بهتر از من بود،با کلی تجربه!اما من هم اونقدر چشمای مطمئنی دارم که حتی وقتی استرس باعث دلپیچم شده،با اعتماد به نفس به نظر برسم.احساس میکنم چرت و پرته!

اگه واقعا به خودم اعتماد نداشتم،چشم هام نشونش نمیدادن.

پژمان(دوستِ واقعا خوبم ک اینروزا زیاد دارم مدیونش میشم) بهم گفت زیاد قضاوت و مقایسه میکنم خودمو نسبت به همکارای دیگم.قرار گذاشتم باهاش تا تراز کنم دانش و دستاورد هامو.تکنیک رزولت هم به یادداشت هام از حرفامون اضافه شد.اون مدرس ارتباطاته،همینطور یه برنامه نویس که مسیرشو میخواد تو آستانه 28 سالگیش تغییر بده.چون فکر میکنه و به این علاقه رسیده که عاشق مدیریت محصوله.این یکی از زیر شاخه های رشته دانشگاهی خودمه.اون واقعا تجربیات جذابی داره.این دوهفته دوبار باهاش قرار گذاشتم و اندازه همه جلسه هایی که این 6 ماه پیش روانشناسم میرفتم،بیشتر کمکم کرد.اینو حتی به خودش هم گفتم.اون گفت از من و حرفام و دیدگاهم به خودم خیلی چیزا یاد گرفته.باعث خوشحالیم بود.تهش، بیشتر به خودم اومدم.وقتی بهش فکر کردم،دیدم کم دیدن خودم مثل یه مرض به جونم افتاده.دیروز به خودم گفتم حتی اگه کمی،اشکالی نداره دختر.

درباره دیروز، اون ملاقات خیلی راحت پیش رفت.من واقعا از عرفان حس خوبی گرفتم و دلم میخواد بتونم واسه ادامه بیشتر باهاش همکاری کنم و حداقل ظرف یادگرفتمو خالی کنم. اون خیلی خوب تونسته ارزش کار منو بفهمه و من میخوام یه چک بزنم تو گوش همه ترس هام.بهشون بگم: میخوام دلو بزنم به دریا! این همه آدم شکست میخورن.مگه عیبی داره منم یکیش باشم؟هر چند گفتنش راحته و عمق استرسش میتونه آدمو بکشه.

اما من با بدی هام دست دادم..اینو تو افتتاح مجدد کافه گفتم. دارک سایدم عمیقا قدرتمنده.من روانی نیستم.افکارمم شیطانی نیست.مهم نیست منو چطور قضاوت کنین،ولی من مغز وحشتناکی دارم.چرا وحشتناک؟ چون شبیه ساز خوبیه.من میتونم دقیق حس کنم بدون اینکه تجربه کنم.این بده!ترولی:) یه وقتایی حس میکنم اون چیزایی رو که میتونم انجامشون بدم،اونا کارهای بدین!ازم نخواید توضیحشون بدم چون صفات خوبیو بعدش کسی بهم نسبت نمیده.اما واسه جسور بودن، نیاز دارم تاریکی هامو بغل کنم و بهشون اهمیت بدم. من جادوگری چیزی نیستم،دلیل اینکه بهشون میگم تاریکی هم اینه: توسط من به عنوان چیزای خوب پذیرفته نیستن.

دارم make it right گوش میدم، صبح انتخاب واحدمو انجام دادم و واسه دونفر دیگه از دوست هامم اینکارو کردم.دیشب یهو ساعت 11ونیم شب برق منو گرفت و هر چی رو قلبم سنگینی میکرد به بچه خالم گفتم.اون مسائل درباره رابطمون بود که عمییییقا توسط یه مشت فاکینگ دیک هد(متاسفم ولی هستن) قضاوت میشه. یه مدت بود ایگنورش میکردم.اما اون باز هر شب به من زنگ میزد و باز دیکلاین میشد.بیشعورم خودم میدونم. اما نمیتونم کاریش کنم وقتی دستم سمت گوشی نمیره برای جواب دادن.کسی منو نمیفهمه.منم خودمو توضیح نمیدم.من به هر دلیلی اینطوری شدم...اما مکالمه های طولانی من باهاش قضاوت شد.خب که چی؟!نیم ساعت من زنگ میزدم..شارژم تموم شد بعد اون زنگ میزد و ما نزدیک به یک ساعت حرف میزدیم.بقیه فکر میکردن ما رل زدیم.اما دیشب گفت اونم زیر این قضاوتا هست.و کافیه اهمیت ندم.قوت قلب خوبی بود. اون بهم گفت هیچوقت فکر نمیکرد دختری که روز اول سر کلاس زبان عمومی چند ردیف جلوتر ازش نشسته یه روز واسش بشه آدم مهمه ی زندگیش.حقیقتا ذوق کردم! البته قبلش بهش گفته بودم که قراره واسه خودم نگهش دارم و نسبت بهش خودخواهم. جمله من جذاب تره.

I said I'd catch you if you fallAnd if they laugh, then fuck 'em all

Halsey

سولیسم کلی پیامای * باعث ذوق شدید، به در و دیوار کوبیدن خود و .. * بهم داد.و ازم قول گرفت مراقب دخترش باشم.قطعا دخترش منم و اون هم دختر منه. و من عمیقا بابت این رابطه قراره فخر فروشی کنم.تازه گفت هر کی به راه رفتنت گیر داد، فاک به همشون.( من خیلی محترمانه در یک لاین قدم برمیدارم). قراره بزنم تو دهن هر کسی که بهم بگه چرا شبیه مدلا راه میرم. دخترم نگران اسپرسو های بوفه هم بود...اونا اصلا سلیقه من نیستن!یه مشت عربیکا مزخرف.سولِیس به من میگه La Seine.من حتی نتونستم وقتی ازش مینویسم عکس این پیونی های سفیدو نزارم. اون واسه من دوست داشتنی و زیباست.دقیقا شبیه غنچه های پیونی سفید موقع شفق.

  • ایندفعه خلاصه 24ساعتم خیلی شد.ساده است.بارانا یه جوری متفاوت تر از قبل داره زندگیشو میگذرونه.
  • مثل دراومدن از انزوا.پایین اوردن گارد نسبت به ادمای جدید.
  • نمیخوام فرصت بسوزونم.هرچه قدر سخت.
  • به عنوان دختری که تا 6 ماه دیگه 20 ساله میشه، نصیحت میکنم...: از فرصت هاتون استفاده کنید
  • میخوام با آدمای جدید توی بیان اشنا بشم. و دربارش خیلی مصمم...شوق چند سال پیشو دارم. و حس میکنم قراره با دخترا و پسرای خیلی خوبی دوست بشم.
  • لطفا دوستاتونو بهم معرفی کنین.
۲ عدد کامنت برای این مطلب ثبت شده است
  • Pary:/
    3x=پژمان+عرفان+باران_ا
    X=ان_ا
    هه هه خیلی بامزه ام 😂😃 اصن معادلم تو حلق خودم😃
  • Pary:/
    یمقنقتقتنبوبوبنیخبحبمبژنژددژدیمژجسنصنصمسنسصننصصتتصتص😎🥺نحققنقذیدبنینیوسووییویویویویویووییمیمینبوزونیقخقنقنقخقت دخترممممممم
    دختریممممممم
    دخترُررررررررمم
    دوباره ام میگم اصن داد میزنم فاااااککک ب همشونننن
    ع ع ع نوبت بقیه ک شد گاردتو آوردی پایین باشه باشه قبول
    مهم اینه : I got you 😍😎
    گفتم دوتا کام برات بزارم گوناه دالی:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی