- پست شده در - چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۲، ۰۹:۱۵ ب.ظ
- ۱۸۲ : views
- ۱۰ : Comments
صحبت های مدیر کافه پس از افتتاح مجدد
روزها و ماه های سختی گذشتن .... و البته به این معنا نیست که دوران سخت تموم شده
باریستای کافه فقط تصمیم گرفت باورشو تغییر بده
کاری به قبل ندارم اما الان فقط دوتا چیز رو میدونم
اول اینکه درد برای انگیزه داشتن نیازه
و دوم اینکه جای هر درد با دردی بزگتر تسکین پیدا میکنه
و این تنها پارادوکسیه که با قبول کردنش روحمو از متلاشی شدن نجات دادم. اینبار نتونستم باز لبخند بزنم و بگم درست میشه.دقیقا مثل اونجایی که هالزی میگه
I've been trying all my life
To separate the time
In between the having it all and giving it up
فقط تونستم ادامه بدم..همین!
قرار نیست دیگه..هیچوقت...حالم مثل قبل خوب باشه
چون احساس میکنم 'خوب' برام متفاوت تر شده.
از آدما متنفر شدم!و با شیطان های توی سرم آشنا تر...
شرایط بغرنجتر شد وقتی که دست دوستی باهاشون دادم و اینبار تاریکی هام دستمو گرفتن...اونا بد نیستن!
فقط بخشی از منن که بی استفاده بودن..اونا ترسناک نیستن،بیش از تصور من میتونن بهم قدرت جنگیدن بدن..
و من به هر دو نیمه ام برای ادامه دادن نیاز دارم.
.
سلام. کافه بازگشایی شد!بله!و بالاخره با تم جدید!
به کافه جدیدم خوش اومدید
قراره لیستی به اسم مشتری های VIP داشته باشیم
ادرس وب،تغییر کرد،از ارائه سرویس به یک سری از مشتری های قدیمی، خسته شدم و کنارشون گذاشتم!:)
بیاین فکر کنیم یه طلسم برای مخفی شدنه..
فقط بعضیا از وجود کافه خبر دارن!
چون دیگه نیازی ندارم تا دیده بشم.